آناهیت مشریان بازیگر نقش اول خود در مجموعه تلویزیونی “گل های زیر برف” امروز 24 سالگی را جشن می گیرد. Tert.am زندگی:وی به ارمنپرس گفت كه او مهمانی ترتیب نخواهد داد.
“من برای امروز چیزی برنامه ریزی نکردم ، زیرا باید فیلمبرداری می کردم ، به دلیل شرایط کشور نمی خواستم یک مهمانی بزرگ ترتیب دهم. دیروز دوست من ، بازیگر زن ارمینا زاخاروا ، من را به خانه آنها دعوت کرد و در نیمه شب دوستانم مرا غافلگیر کردند. آنها با کیک و گل آمدند ، همه چیز خیلی خوب پیش رفت. به طور کلی ، من شگفتی را بسیار دوست دارم ، دوستانم در مورد آن می دانند. امروز را با اعضای خانواده ام می گذرانم. وی گفت: “من همیشه دوست داشتم در روز تولدم مهمانی داشته باشم ، با دوستانم جمع شوم ، امروز مهمانی نخواهم داشت.”
به گفته آناهیت ، او دوست دارد بیش از دریافت هدیه چیز بدهد. “با این وجود ، امروز من یک هدیه بسیار چشمگیر از یکی از دوستانم دریافت کردم. وی گفت: “من پرندگان را بسیار دوست دارم ، و او یک گردنبند نقره ای ، روکش طلا با پرندگان به من اختصاص داد ، این دست ساز است.”
به گفته این بازیگر زن ، 24 سالگی برای او یک سن عاشقانه است ، او عاشق کار است. “اهداف من عمدتا مربوط به حرفه من است. خیلی دوست دارم امسال برای کار در تئاتر بروم و پیشنهادهای جدید دریافت کنم. من یکی از بزرگترین دستاوردهای خود را فیلمبرداری در مجموعه تلویزیونی “گلهای زیر برف” می دانم ، زیرا النا ارشکیان به من بستر داد. درست است ، من تحصیلات حرفه ای داشتم ، اما یک مبتدی بی تجربه بودم. مسیرهای زندگی من دشوار بوده است ، اما من عاشق مسیر رسیدن به هدف هستم. وی گفت: “فیلمبرداری برای من آسان نبود ، من خیلی تلاش کردم تا اینکه موفق شدم.”
آناهیت تاکید کرد که او یک فرد رویایی است ، هنگام دمیدن شمع های کیک رویاهایی دارد ، اما خواب نمی بیند. “من آنها را به اهداف تبدیل می کنم. من با زمان مشکلی ندارم ، عجله ندارم ، فکر می کنم همه چیز به موقع اتفاق می افتد. دوست ندارم فکر کنم زمان گذشته است یا آن اتفاق نیفتاده است. من ناامید نمی شوم و شکست نمی خورم ، من یک فرد خوش بین هستم. من همیشه فکر می کردم ، خوش بین بودن به زندگی راحت تر کمک می کند ، “آناهیت تأکید کرد.
این بازیگر زن گفت که خوشبخت ترین خاطراتش با پدربزرگش ، بازیگر خوشبختانه ولادیمیر مسریان است. “زمانی که پدربزرگم زنده بود یکی از شادترین روزهای زندگی من بود. نیمه شب تعجب کردم. او آنقدر آدم گرم بود ، دوست داشت غافلگیر شود و عشق خود را نشان دهد. “